*** یک شبی،"مجنون"نمازش را،شکست
بی"وضو"درکوچه"لیلا "نشست..
" عشق"آن شب،مست مستش کرده بود
فارغ از..جام الستش کرده بود..
سجده ای زد بر لب درگاه " او "
پر ز لیلا شد،دل پر آه " او "
گفت:یا رب،از چه خوارم کرده ای
برصلیب عشق..دارم کرده ای..
جام لیلا را،به دستم داده ای
وندر این بازی..شکستم داده ای..
نشتر عشقش،به جانم،می زنی
دردم از ليلاست، آنم میزنی..
خسته ام زین عشق ،دل خونم،مکن
من که مجنونم،تومجنونم،مکن..
مرداین بازیچه..دیگر نیستم..
این" تو"این لیلای تو"من"نیستم..
گفت:ای دیوانه..ليلايت"منم"
در رگ،پیداوپنهانت.."منم"..
سالها..باجور لیلا ساختی
"من" کنارت بودمو...نشناختی..
عشق لیلا،بر دلت...انداختم
صدقمار" عشق"،یکجا...باختم..
کردمت،آواره صحرا...نشد
گفتم عاقل می شوی..امانشد!
سوختم،در آتش..یک یا"ربت"
غیرلیلا،بر نیامد..از لبت..
روزوشب" او"راصدا کردی..ولی
دیدم:امشب بامني گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
درحریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش ، بيقرارت..کرده بود
مرد" راهم"باش..تاشاهت کنم
صد چو لیلا، کشته در راهت کنم
***
:: بازدید از این مطلب : 59
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0